سرگرمی با چاشنی پرتقال
سرگرمی- خنده-پ نه پ-کاریکاتور-
چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : مهرداد

 

تیکه پرانی استاد به دختران دانشجو  

یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به

دخترا تیکه مینداخت . یه بار دخترا تصمیم گرفتن با اولین

تیکه ای که استاد انداخت، از کلاس برن بیرون . قضیه به گوش

استاد میرسه جلسه بعد یکم دیر میاد سر کلاس میگه :

از انقلاب داشتم میومدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده.

رفتم جلو پرسیدم: گفتن با کارت دانشجویی شوهر میدن!

دخترا پا میشن برن بیرون،استاده میگه کجا میرید وقتش

تموم شد تا ساعت 10 بود.


 

ثبت نام
جمعه 11 آذر 1390برچسب:tkt6u1hh4q75o8jndclv,gif, :: 20:40 :: نويسنده : مهرداد

تصویر لو رفته از عزرائیل

tkt6u1hh4q75o8jndclv.gif

 

ثبت نام
جمعه 11 آذر 1390برچسب:بولوتوث, :: 19:40 :: نويسنده : مهرداد

وداستان ها این بو لوتوث ته ته خنده تصویرش بلند بود گذاشتم

 ادامه مطلب

 از دسن دادی نصف عمرت در فناست

 

 

ثبت نام

ادامه مطلب ...
جمعه 11 آذر 1390برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : مهرداد

 

وعده جدید رئيس كل راهنمايي و رانندگي ايران

 

سال ۸۷ در تلفات جاده‌ای ۱۰ درصد کاهش وجود داشته است و تا سال ۹۱این تلفات به صفر می‌رسد و انشاءالله تا سال۹۲در جاده‌ها زاد و ولد خواهیم داشت!

 

ثبت نام
جمعه 11 آذر 1390برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : مهرداد

 

اینم لحظه نزول شوهر از اسمان...!!!!!!!!!!

 

هنگام نزول شوهر از اسمان!!!!!!

بیچاره هااا!!!!!!!!!!!!

ثبت نام

 

تفاوت نمایندگان زن ایران و افغانستان !!!!!!!!!!!!!!

41101558908106659441 تفاوت نمایندگان زن ایران و افغانستان !!
ثبت نام
جمعه 11 آذر 1390برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : مهرداد

 

تفاوت خانم ها و آقایان
عکس خنده دار در باره زنان و مردان
ثبت نام
یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, :: 17:35 :: نويسنده : مهرداد

وصیت نامه اسکندر مقدونی

داستان

الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود.
در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید.
با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است.
او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:

 

                                                                          

ثبت نام

ادامه مطلب ...
شنبه 5 آذر 1390برچسب:آموزش راه های تقلب, :: 18:30 :: نويسنده : مهرداد

  آموزش راه های تقلب

 

 

 
حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند


 

حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند

 



 

تک تک لباسهایتان را وارسی کنند


و شما را بی دفاع مقابل برگه امتحان بگذارند

باز هم میتوانید...!!!


 


 
لطفا به کسی برنخوره .....نظر یادتووووووووووووون نره


 


 

ثبت نام
جمعه 4 آذر 1390برچسب:زهر یا عسل, :: 21:6 :: نويسنده : مهرداد

 

داستان

 

زهر یا عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:
این کوزه پر از زهر است!
مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ... استادش رفت.
شاگرد هم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه  گرفت و
بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:
چرا خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد:
تو که رفتی من سرگرم کار بودم،دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!

 

ثبت نام
جمعه 4 آذر 1390برچسب:عوارض کپی کردن, :: 20:58 :: نويسنده : مهرداد

عوارض کپی کردن

از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود، چنین گفت:

" آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود! "

ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت! استاد وقتی تعجب آنان را دید، پس از کمی مکث ادامه داد:


                                             

ثبت نام

ادامه مطلب ...
پنج شنبه 3 آذر 1390برچسب:کشیش, :: 19:17 :: نويسنده : مهرداد

کشیش کلک

کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست که چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.

به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد:

يک کتاب مقدس،
يک سکه طلا
و يک بطرى مشروب .





 

ثبت نام

ادامه مطلب ...
درباره وبلاگ


آدمك آخر دنياست بخند ... آدمك مرگ همين جاست بخند دست خطي كه تورا عاشق كرد ... شوخي كاغذي ماست بخند آدمك خر نشوي گريه كني ... دنيا سراسر سراب است بخند آن خدايي كه بزرگش خواندي ... به خدا مثل تو تنهاست بخند
موضوعات
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان